دلم را برده آن یار هوسباز به ناز و عشوه ای آن یار طنّاز
به چشمان سیاهش ناز داده به ابروی کمانش عشوه و ناز
چو آن سرو سهی آن قد رعنا نشسته در گلستان آن هوسباز
به لبخندی کند دیوانه دل را درون سینه ام این گونه آواز
بیا بنگر درون سینه ام را چو مرغی در هوایت کرده پرواز
درون این قفس دیگر دلی نیست بیا با این پرنده شو هم آواز
شکستی بال این مرغ تکیده نکردی با دلم آخر تو پرواز
ببین بال و پرم بشکسته اکنون وصال بشکسته بال امید پرواز