آن بت سیم برم باز گرفتارم کرد عشوه و ناز او آخر دل آزارم کرد
بس که او ناز فروخت بر سر کوی و برزن من بیچاره روان بر سر بازارم کرد
چشم او مست شده عربده جوی دگران من دیوانه به زنجیر چو می خوارم کرد
ابروانش کمان گیر و به تیر آغشته در بیابان و دمن سخت کماندارم کرد
تیر مژگان مه من چو به دل بنشیند من به دنبال رخش در ره او زارم کرد
چه کنم تیر نگاهش به دلم بنشسته من بیمار به دنبال پرستارم کرد
چون وصال در ره او مست و خراباتی شد همه شب منتظر میکده می خوارم کرد