چو آذر ماه بگذشت و زمستان چون هویدا شد
درختان بخواب رفته بدیدند سردی پیدا شد
گذشت آن سبزی گلزار گذشت آن خرّمی در باغ
ببین لاله چه افسرده از این سرما که بر پا شد
بدین سان بلبلان رفتند گلستان سرد و خاموش است
همه سرد و همه خاموش بدین سان سرد و سرما شد
دگر عاشق نمیبیند لبان خنده ی معشوق
بیا بنگر دل مجنون که وصل او چه بی جا شد
از آن مجنون آواره و زان لیلی بیچاره
چرا عاشق چرا معشوق همه یک جا به رویا شد
دگر گرمای تابستان دگر آن عشق مجنون وار
ببین دل های دیوانه چگونه سرد و رسوا شد
به اسفند دل خوشم دیگر که بعد از این بهار آید
گل و لاله به بار آید شکوفه ها همه وا شد
وصال دل خوش بزی تا تو ببینی چون زمستان رفت
بیا خرم و دل خوش باش ببینی تا که سرما شد